دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

تو کف

دایی : آآآآآآآ پسر...... این دختره رو ببین .. عجب چیزیه ... عجب تیکیه

شهاب : داییییییی ... شما 25 سال خارج بودید .. این چیزا برات عادی نشده ؟

دایی : شهاب جان ما ایرانی ها همیشه تو کف هستیم ... اینو یادت باشه .. حالا برو جلوی پاش یه بوق بزن

شهاب : بیخیال بابا .. ول کن ..

دایی : جان دایی برو .. حتما میاد سوار میشه ... برو .. برو .. برو .. برو

شهاب : چشم

 

بوق بوق بوق بوق بوق

 

از همه ی دوستانی که لطف کردن امدن و نظر دادن ممنون ... بعضی از دوستان هم لطف زیاد داشتن و ایمیل زدن ...که من جوابشونو دادم ... مرسی ... خوب این دایی ما تازه 1 ماه هست که از انگلستان امده ایران ... من همیشه فکر میکردم که ایرانی هایی که میرن خارج دیگه اینجور مسائل ( مثلا موها ی خانومه پیدا باشه یا این که مثلا ارایش غلیظی کرده باشه یا دامن تنگ بپوشه )واسش عادی باشه ... ولی متاسفانه متوجه شدم که سخت در اشتباه بودم ... یه روز ما با این داییمون پاشدیم رفتیم گلبهار ( 40 کیلومتری مشهد ) دیدیم که این دایی ما سخت توی کف هست ... وقتی اون حرف رو بهم زد (شهاب جان ما ایرانی ها همیشه تو کف هستیم) من رفتم تو فکر .. و هر جور که حساب میکردم میدیدم راست میگه ... ما هر چیزی رو که بدست می اریم بیشتر راغب میشیم که بازم بیشتر بدست بیاریم ... پول ، قدرت ، زن و غیره ...

 

دایی : در خدمت باشیم ... کجا تشریف میبرید

خانومه : -------

دایی : ناز نکن دیگه ... بیا بالا ... بریم یه جای خوب ( اونجا تو با کی کار داری)

خانومه : ------

دایی : خوشگله ... نازی ... ملوس بابا

خانومه : اه چه خوب شد امدی عزیزم این 2 تا اقا مزاحمم هستن


شوهر خانومه : برید گمشید آشغال های عوضی ... ( شوهر یارو از توی یه سانتافه پیاده شد )


اینجاست که شهاب گاز ماشین رو میگیره و در میرن ...

 

تحولات : ADSL گرفتم ... تشویق نفرمایید ... چاکریم ..و داداشی هم از کاری که کرده پشیمونه

چرا کامپیوترم؟!

سلام!


من خیلی خواستم بیام تو وبلاگ هاتون نظر بدم!


ولی نمی شد اصلاً! نمی دونم چرا! هر چی رو نظرات کلیک می کردم اتفاقی نمی افتاد!


شرمنده تونم! دوباره سعی می کنم!


آدرس وب مهسا خانم رو هم نداشتم!

-------------------------------------------

کامپیوترم...


هیچی ولش کن!


خدایا شکرت!

مورد چهارم!

سلاملکم!


دیدین گفتم یه چیزی هست!


غیر عادی همه چیز داره پیش میره!


دیدی؟!


سرویس گرفتن براش


آخه کی تاحالا با سرویس رفته دانشگاه؟!


من نمی فهمم آخه! اه!


چه مزخرف!


چه گند!


چه افتضاح!


همیشه باید یه چیزی این وسطا مشکل داشته باشه!


بالاخره دیگه!


یه بار قیف نیست...یه بار قیر نیست.....و غیره!


دیگه نمی تونم ببینمششششششششششششش:((


ای وای از اون روزی که گردونه به کام ما نگرده



===================


راستی این شهاب هم به نشانه اعتراض گفته تا یک ماه چیزی نمی نویسه! بریین سراغش بهش بگین بنویسه! اعصاب مصاب ندارم!:D

مشکل خیلی بزرگ!!!

سلام خدمت همه دوستان!


امروز دقیقاً یک ماه هست که همه چیز داره خوب پیش میره!


و این اصلاً چیزه طبیعیی نیست!


می گن که وقتی این طوریه سه حالت داره!:


1.درس ها رو خوب انجام نمی دی

2.کار و زندگیت رو داری اشتباه انجام میدی

3.دوست دخترت داره بهت خیانت می کنه!


ولی من اصلاً دلم نمی خواد این 3مورد باشه! مخصوصاً مورد آخری!

جالبیش این جاست که خودم هم احساس می کنم یه چیزی این وسط درست نیست!


شاید هر سه مورد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مدیر گروه تنظیم خانواده

5سالگی 

پسره : هیچی از سکس نمیدونه ولی کنجکاو شده که بفهمه

دختره : حتی نمیدونه که توی دنیا 2 تا جنس هست

 7سالگی

پسره : متوجه میشه که دوستان بزرگترش راجب یه سری چیزها حرف میزنن ، راجب دختروپسر(توجه دوست بزرگتر)

دختره : هیچی نمیدونه

 10سالگی

پسره : اولین فیلم سکسی زندگیشو از دوستش میگیره ... با 1000 زحمت دور از چشم پدرو مادر نگاه میکنه

دختره : یه حس جدید پیدا کرده ...متوجه شده که نباید با پسرها دوست بشه

 15 سالگی

پسره:دیگه انقدر فیلم و عکس نگاه کرده که خسته شده و میخواد یه تجربه عملی داشته باشه

دختره : یه چیزای مبهمی میدونه ولی نمیخواد بیشتر بدونه

 19سالگی

پسره : پسره فکر میکنه که اخرین هدفش سکس هست و دیگه هیچ هدفی نداره و دست به هر کاری میزنه.وفکر میکنه که سکس هموناییه که توی فیلما میبینه و دوستان بزرگتر براش تعریف کردن

دختره : تقریبا همه چیزو میدونه ولی چون خجالت میکشه نمیخواد بگه که چیزی میدونه ... و این نیازشو حبس میکنه

26سالگی

دختره و پسره با هم ازدواج میکنن ....اما چون هیچ کدوم بلد نیستن که نیاز های جنسی طرف مقابل رو درک کنن طلاق میگیرن ...

 

شاید خیلی از شماها به این داستانی که الان گفتم بخندید و بگید باز این شهاب ( تنها ) طنز گفته و دیگه تمام .. ولی من هیچ طنزی نگفتم ... و تنها واقعیت رو نشون دادم ...اره این چیزیه که توی ایران اتفاق میافته ... و طبق امار طلاق ایران 45 درصد طلاق ها به خاطر اینه که دو طرف نیاز های هم دیگه رو نمیدونن ... باور نداری ؟ خوب اون دیگه مشکل خودته ... خوب حالا باید بگم که دانشمندان ایرانی به فکر راه حلی افتادن که این مسئله رو حل کنن ... واون راه حل تنظیم خانواده درس یک واحدی در دانشگاه هست ... اها یه راه حل دیگه هم داره .. اگه بری رشته تجربی در دبیرستان هم یه سری حرفا میگن ... اما اینا بسه ؟ ... در کشور های خارجی ( زیاد دور نریم .. همین هند خودمون ) از دبستان ، توجه کنید از دبستان پسرها رو جدا کرده و یک فیلم اموزشی بهشون نشون میدن .. همینطور دخترها رو ... و تمام چیزهارو توضیح میدن ... پسره و دختره دیگه حس کنجکاویشون ارضا میشه و دیگه کمتر دنبال این جور چیزا میرن ...نمیخوام پرحرفی کنم .. فقط میخوام جواب سوالم رو بدید :

 

1-زمان اموزش جنسی در دانشگاه هست یا دبستان ؟

2- آیا این که آموزش میدن درسته یا نه ؟

3-شما اگه رییس اموزش کشور بودید برای این مسئله چه کار میکردید ؟

4-فکر میکنید مسائل جنسی مهم هستن یا نه ؟

دوران جوانی یا دوران تنهایی ؟ ؟ ؟

روز اول :

پسردایی : خوب حالا دیگه توی این چند روزی که تنهایی چند تا دختر میخوای بیاری تو خونه؟

شهاب : من اهل این کارا نیستم ...

پسردایی : چرت نگو یکی تو اهلش نیستی یکی اون پسره محمد علی

شهاب:من از صبح تا شب کلاسم بعدشم درس میخونم و میخوابم وقت این کارا رو ندارم

پسردایی: مشروب میزنی برات جور کنم؟

شهاب : نه ... اهلش نیستم

پسردایی : ای بابا تو چه مرگته ؟..8روز خونه خالی چه غلطی میخوای بکنی پس ؟

شهاب:دانشگاه + درس + ماهواره(شبکه فارسی 1 سریال کره ای شب به شب)

 

خوب اول از همه ، از همه ی دوستان عذرخواهی میکنم که توی 2 یا شایدم 3 هفته ی گذشته نتونستم بیام وب و به شما سر بزنم ... وقتی انسان توی سن 18 یا 19 سالگی هست فکر میکنه که دیگه میتونه مستقل زندگی کنه و انقدر به این حسش ایمان داره که حرف هیچ کسی رو گوش نمیکنه ... فکر میکنه که تنها زندگی کردن خیلی لذت داره.. هر کاری که بخوای میکنی بدون این که مامان یا بابا یا خواهری باشه که مواظبت باشه و امرو نهی کنه ...به نظر وسوسه انگیز میمونه .. ولی .. بعدکه تنها میشی فقط 2 روز اولش لذت داره ...بعداز 2روز کم کم جای خالی افراد خانوادتو حس میکنی ... کم کم میبینی که هر کدوم از اعضای خانواده اگه نباشن یه کاری به درستی انجام نمیشه .. مثلا اگه بابا نباشه دیگه صبح ها نون تازه سر میز نیست و تو مجبور هستی ازتنبلی بری نون بسته بندی شده که توی مغازه ها میفروشن رو بخری ...و کم کم مشکلات ... و کم کم یاد میگیری که باید کم خرج کنی تا دوام بیاری ... روز اول به مادرو پدرت میگی که برای امدن عجله نکنن ولی روز های 7 و 8 میگی پاشید بیایید دیگه اعصاب ندارم ...تازه دوستان ناباب هم اطرافت هستن تا خونه خالی رو از چنگت در بیارن ... ولی من همیشه مقاومت میکنم و کم نمیارم ...

 

روز هشتم :

شهاب:ای بابا این مشروب هم که تموم شد ... پاشو پاشو برو 2 تا بطری دیگه بخر

پسر دایی:من دیگه پول ندارم تو پول بده ...

شهاب:باشه .. بیا .. سر راه یه بسته سیگار هم بخر با خودت

پسر دایی:راستی تو امروز کلاس نداشتی ؟

شهاب:نه بابا ... استاد گفت برید برای خودتون حال کنید ...

خانومه : خوب کی میخواد پول منو بده

شهاب و پسر دایی :

 

توضیح :روز هشتم کاملا دروغ بود .. روز اول راست بود ...