دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

روابط دختر و پسر

سلام به دوستان عزیز


دیروز داشتم توی نت گشت و گذار میکردم یه دفعه این سخنرانی ها رو دیدم


قدیمیه ... ولی جالبه ... سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین استاد پناهیان


اولش دیدم طرف شیخه گفتم بیخیال دانلود نکنم .. بعد دیدم تعریف زیاد شده


گفتم دانلود کنم .. شما هم دانلود کنید ..ضرر نمیکنید ...حجمشون کمه ...




1_ برخورد جوانان امروز ما با طلاب :: بد رفتاری افراد خشک مذهبی

زدگی انسان ها از نماز و حجاب              اینجا



2_ دخترا هم می تونن برن خاستگاری    اینجا



3_ عوامل دین گریزی جوانان :: مال دزدی شیرین تره :: اگه آزادی باشه نیاز برای ارتباط با جنس مخالف...پایین میاد :: دختر و پسرهای دانشگاهی همشون توی حس هستند :: قاشق رو با عشق اشتباه نگیرید.     اینجا



4_ پرسش و پاسخ های بسیار جالب در مورد روابط دختر و پسر.  اینجا



5_ یکی از مهمترین عوامل روابط میان دختر و پسردر دوران آغار بعد از بلوغ، به هیچ وجه نیاز جنسی نیست، بلکه نیاز عاطفیست  :: علائم عاشق شدن :: حجاب همه ی دخترها به معنی مذهبی بودن آنها نیست، بلکه از شرم و حیای شخصی منشاء میگیرد. و بی حجابی بعضی دخترها...به نشانه ی بی دینی آنها نیست.منشاء اکثر ارتباط های دختر و پسر...از کمبود محبت مادران و پدران صورت می گیرد.بعضی ها هم چون ذاتاً آدم عاطفی هستند ارتباط بر قرار می کنند.

اینجا



6_ انگیزه ی دیگری برای ارتباط برقرار گردن دختران و پسران...بسته بودن فضای جامعه می باشد.


اینجا



7_ مشکلاتی که از " بسته بودن فضای جامعه " بوجود اُمده :: پنجمین عامل ارتباط دختر و پسر، نیاز جنسی است اینجا



8_ جوانان ما در سه فرهنگ متفاوت دارن دست و پا می زنن :: مسائل من درآوردی که مذهبی ها سر از خود به دین اضافه کردند...تا به اصطلاح "دین دار تر بشن"


اینجا



۹- مفهوم واقعی عشق :: فیلم تایتانیک.            اینجا



۱۰_ فضای بسیار آلوده ی جامعه، و مشکلات جواناناینجا



------این چنتا رو حتما دانلود کنید



۱۱_ فوائد و ضررهای رابطه دختر و پسر(1)        اینجا



۱۲- فوائد و ضررهای رابطه دختر و پسر(2(   اینجا



۱۳_ فوائد و ضررهای رابطه دختر و پسر(3) اینجا



14_ فوائد و ضررهای رابطه دختر و پسر(4)اینجا




منبع : انجا

عکس

مطلب نداشتم گفتم یه چندتا عکس بذارم


1- منو مانی سر این کامیونه با هم جنگودعوا داریم



2- اینم اسمش شانیه..خرگوشه ... 3 روز پیش خریدمش ... بعد از مانی پرسیدم که اسمشو


چی بذارم گفت بذار شانی ...انقدر میخوره...هویج و کاهو و ... هرچی بهش بدی میخوره


یکی دوبار ماکارونی بهش دادم ..انقدر باحال بود ... ولی همش دستشویی میکنه




3- این عکس رو هم همین الان گرفتم ... الان نمیتونم بخورمش چون هنوز افطار


نشده .. انشاالله به 20 دقیقه دیگه ترتیبشو میدم ..عجب چیزیه ... ترررررشش


لواشکه ... بازش که میکنی توش ترشکه ... ..چیز عجیبیه




تیز

الناز:درد داره؟

شهاب:اگه خیسش کنی نه نداره ..

الناز:شهاب؟؟؟

شهاب:خوب ...کرم بزن

الناز:شهاب؟؟؟

شهاب:خوب بابا شوخی کردم ... نه یه بی حسی برات میگیرم

الناز:اره حتما... اگه محکم بزنه دردم میگیره

شهاب:میخوای خودم برات بزنم... 

الناز:مودب باش

شهاب :



سلام ...سلام...سلام


خوب خیلی خلاصه و مفید صحبت میکنم ....


شرمنده شرمنده شرمنده ....


رفته بودم سفر ... 3 هفته...هم جنوب رفتم هم شمال...جای همتون جالی


الان یه 2 هفته هست که برگشتم ... ولی وقت نمیکنم به وبلاگ سر بزنم ...


واقعا دوستان مارو شرمنده کردن با نظراتشون ... واقعا جا خوردیم که این همه نظر گذاشته


بودید ... ...( ذوق مرگ شدیم )...نمیدونم چجوری جواب نظراتو بدم ... تا جایی


که سعی کنم وقت میذارم ...



شهاب: سلام ...

پرستار:  بکش پایین برو رو تخت

شهاب: ...رو تخت به پشت بخوابم یا به رو ؟

پرستار:

شهاب: اها ... پس باید به پشت بخوابم

پرستار: بی حسی داری ؟

شهاب: من که لازم ندارم اگه شما میخواید براتون بگیرم

پرستار : اقا مودب باش

شهاب : آآآآآآآآآآآآآآآآآ ییییییییییییییییییییییی




راستی یه خبر دیگه .. خواهرم نامزد کرده ...با پسرخالش ...از من هم اجازه پرسیدن


که اجازه میدم این ازدواج سر بگیره یا نه ..خوب از اونجایی که منو برای اولین بار بزرگ


حساب میکردن و حرفم تاثیرگذار بود جو گیر شدم ... اولش یه دعوا راه انداختم که پسرخاله


فکر نکنه ما خواهرمونو از سر راه اوردیم ..بعدش امدن منو بستن به تخت تا یه دفعه نزنم


دک و پوز پسر خاله رو بیارم پایین ...از آخر هم با 2 تا شرط قبول کردم ... اول این که

پسر خاله بعد از ازدواج با خواهرم هوای مارو هم داشته باشه (بوی پول میاد)..


دوم و از همه مهمتر قرارشد اگرخدابهشون بچه داد از 18 سالگی بچه رو بدن دست من


تا تربیتش کنم


خلاصه داستان این که واقعا ممنون که توی این مدت بهمون سر میزدید ... سعی میکنم


جبران کنم



شهاب: اااایییی .. ااااییییی .... اااایییییی


پرستار: ها .. چیه درد داشت ... شیرین زبونی نمیکنی دیگه


شهاب : اااایییی .. خدا بگم چه کارت کنه


پرستار : چی چی ... مثل این که یه آمپول دیگه میخوای


شهاب: نه نه نه ....





ب.ن : بعضی از دوستان ناراحتن که چرا بی خبر رفتم ... من از این دوستان عذرخواهی میکنم


ب.ن :از دست بعضی از دوستان ناراحتم ... چون از طریق اس ام اس بهشون گفته بودم


که کجا هستم ولی اونا نیومدن و در وبلاگ اعلام نکردن ...


آگهی گم شده

یک دستگاه شهاب


در ابعاد کاملاً واقعی 


در این مکام موفقود شده است


از یابنده تقاضا می شود شهاب مذکور را


در همین نقطه تحویل و مژدگانی دریافت کند!


محمدعلی

تولد داداشیه

محمد علی نوشت :


سلاملکم


تولد داداشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــه هـــــــــــــــــورااااااااااااااااااااااااا


با این که جفتمون در ایام امتحانیم ولی گفتم یه پس بزنم تولدش رو تبریک بگم


داداشی ایشالا 150 ساله دیگه زنده باشی و مثل الان باحال و با نشاط باشی


تـــــــــــــــــــــولــــــــــــــــــــــــــدت مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبــــــــــــــــــــــــــــــارک



-------------------------------------------------------------------------------------------------


شهاب نوشت :


منو داداشتی به طور اتفاقی هردوتامون با هم آپ کردیم ولی خودمون هم خبر نداشتیم که داریم با هم آپ میکنیم



سلام سلام


فقط میخواستم تولد خودمو به خودم تبریک بگم


8 تیر 1369 به دنیا آمدم .... 7 صبح ...واسه همینه همیشه سحرخیزم


یادم نمیاد به دنیا که امدم چند کیلو بودم ... ولی مامان میگفت خیلی تپلو بودم ..4 یا 5 کیلو


اسمو اول میخواستن بذارن شهروز ... ولی مثل این که اون موقع این اسم رو اجازه


نمیدادن و در نتیجه اسمم شد شهاب ....


فکر کنم خیلی بچه ی پر دردسری بودم ...(جهت اطلاعات بیشتر به حرفهای مادرم گوش کنید)


یادمه همیشه با لپام مشکل داشتم .. اخه هرکی از سر راه میومد لپامو میکشید


با دندونام هم مشکل داشتم .. اخه دندونام ریخته بودن و همه بهم میگفتن که دندوناتو موش


خورده ؟ ( از این جمله متنفرم )


کمی بزرگتر که شدم وارد مهدکودک شدم ... آرزوی شغل آیندم : سیگار فروش


کمی با آرزو های بقیه ی بچه ها فرق داشت ولی خوب آرزو بود دیگه


کمی بعد تر دبستان ... دعوا شروع شد ... مامان یک روز درمیون میومد مدرسه


کمی بعدتر راهنمایی ... یه ذره آروم تر شدم ... دیگه دعوا تو مدرسه نمیکردم ... زنگ آخر


کمی بعدتر دبیرستان ... نقل مکان کردیم تهران ... هنرستان .. رشته ی کامپیوتر...دعوا زنگ آخر


تو خاک سفید ...


کمی بعد تر ... کنکور قبول نشدم ... نقل مکان کردیم مشهد و من شروع کردم به درس خوندن


یک سال بعد کنکور قبول شدم ... 


خدارو شکر میکنم چون تو زندگیم هیچی کم نداشتم ...پدر و مادر و خواهر بی نهایت دوست


داشتنی داشتم که همیشه بهشون عشق می ورزم ...


خلاصه ای بود بر زندگی ما ...



راستی من و محمد علی داداش هستیم ... ولی به صورت مجازی ... توی اینترنت با هم آشنا


شدیم و الان فکر میکنم یه 4 یا 5 سالی هست با هم هستیم ... واقعا بهترین داداش دنیاست


ازش به خاطر همه چیز تشکر میکنم



بعدا نوشت : از مامان پرسیدم .. دقیقا 4 کیلو 800 گرم بودم


بعدا نوشت : خلیج فارس یا خلیج عرب ؟ رای بدید .. اینجا

پست های میهن بلاگ

چند روز پیش رفتم  وبلاگ قبلیمون توی میهن بلاگ ... یادش بخیر .. واقعا دورانی بود


چند تا از پست های خودمو توی اون وبلاگ در ادامه مطلب میذارم .. واسه این که بتونم این


مطالب رو نگه دارم واسه همیشه ... یادش بخیر


خوب یه نکته دیگه این که دوستانی که مارو لینک کردن یه لطفی بکنن و این لوگو رو توی


وبلاگشون بذارن..هر زمان که ما به روز شدیم این لوگو تغییر میکنه ..( جادوگریه)


این عکسش :


این هم کدش :


نکته : عکس در داخل وبلاگ شما کوچک است


نکته : وقتی کد رو گذاشتید به ما خبر بدید ... ممنون






پست های میهن بلاگ در ادامه مطلب :

ادامه مطلب ...