دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

پارک = پنچری

بابا : ای بابا این کیه دیگه ماشینشو اینجا گذاشته


شهاب: نگاه کن نامرد یه جوری گذاشته که ما تونیم ماشینو در بیاریم 


بابا : برو دم خونه همسایه ها زنگ بزن بگو بیان ماشینو ور دارن


شهاب :اینطوری نمیشه باید یه دعوای درستو حسابی راه بندازیم تا دیگه این کارو نکنن


بابا: نه دعوا بده ... تذکر بده که دیگه این کارو نکن ... دعوا نکن


شهاب : اصلا امکان نداره  ...همین الان زنگ بزن 115 بگو یه کشته داریم یه زخمی ...



خوب اول سلام به همه ی دوستان عزیز ... باید از همتون عذرخواهی کنم که نتونستیم


توی این مدت طولانی ( 3 ماه ) به روز کنیم ... ببخشید ...از طرف داداشی هم


عذرخواهی میکنم ..امیدوارم که حالتون خوب باشه ... امیدوارم که امتحاناتونو


خوب داده باشین ( دانش اموزان) و امیدوارم واسه امتحانات اماده باشین ( دانشجویان )



خیلی خیلی خیلی بده که یک سری افراد بی ملاحظه میان ماشینشونو دم


خونه دیگران پارک میکنن ... نه؟ ... خوب با این که در قانون راهنمایی و رانندگی


گفته شده که این کار غیرقانونی هست ولی باز هم این کارو میکنن..خوب بعضی


از شهروندان هم در جواب این کار بر روی در پارکینگ جمله ی : 



را مینویسند ... خوب در بعضی مواقع جواب میده ولی بعضی وقتا هم جواب نمیده ... ...


خلاصه بعد از این که چند تا خونه رو جستوجو کردم واسه پیدا کردن صاحب ماشین بلاخره :


درینگ درینگ 


دختره : بله ؟ 


شهاب : ببخشید این ماشین پراید سفید به شماره (...)ماله شماست ؟


دختره : بله ... چرا ؟


شهاب:یه لحظه تشریف میارین پایین 


بابا:شهاب حواست باشه بد حرف نزنی... خانومه.... زشته ... 


شهاب : حالا ببین چه کارش میکنم...عصاب ندارم ... خونش حلاله.....توزندان برام


کمپوت بیارید ...


----

دختره : بفرمایید ؟ 


شهاب : 


دختره : امری داشتین ؟ 


شهاب: واسه امر خیر مزاحم شدیم


دختره : ببخشین ؟


بابا:ببخشید خانوم اگه میشه این ماشینو بردارین..جلو پارکینگ ما پارک کردین


دختره : اها ... خیلی خیلی ببخشید ... عجله داشتم ... عذر خواهی میکنم 


شهاب : نه بابا این حرفا چیه ... خواهش میکنم ... از این به بعد اگه جا پیدا نکردین همینجا


پارک کنین ... مشکلی نیست ...

خون ایرانی ؛ خون شهاب ؛ خون ایرانی

مصطفی : شهاب میتونی با من بیای میخوام برم خون بدم


شهاب : برو بابا من درس دارم..حسش نیست


مصطفی : جان من بیا ...یه لحظه با دوستت بیا درسو  بیخیال


شهاب: ای بابا.. دست گذاشتی روی نقطه ضعفم .. دوست .. خیلی خوب بریم رفیق


سلام .. سلام .. سلام ... سه تا سلام برای تمام دوستان عزیزم ... خوب فصل امتحانات شروع شده و همه درگیر درسو مشق و زندگی هستن .. من هم امیدوارم که تا الان تمام امتحاناتتون رو خوب داده باشید ... خیلی خوبه که ما میریم خون میدیم .. بعضی از مردم هستن که نیاز دارن که خون بگیرن ... و ما به اونا کمک میکنیم .. بعضی از مردم هم لازم دارن که خون بدن ...


مصطفی : سلام ... امدم خون بدم ... چه کاری لازم انجام بدم ؟


دختره : شما هم میخواید خون بدید آقا ؟


شهاب : 


دختره : آقا ؟


شهاب : انشاالله سری بعدی ، که بابا و مامانم هم باشن میام ...


خوشبختانه چون خون ایرانی توی رگ های ما هست و فرهنگ بسیار زیبایی هم داریم نمیتونیم ببینیم که چند نفر در گوشه کنار کشورمون و یا حتی جهان دارن میمیرن ... پس میریم خون میدیم تا بتونیم جون مردم را نجات بدیم ... و سازمان هایی که در این ارتباط دارن توی ایران کار میکنن بسیار خوب عمل کردن ... 


2 روز بعد


شهاب : علی با من میای بریم خون بدیم ...



تازه کارت خون هم میدن که میتونی همه جا جار بزنی که من خون دادم 



آقا : ببخشید ، آقا , آقا کاری داشتید ؟ میخواید خون بدید ؟


علی : بله آقا .. ایشون میخوان خون بدن


شهاب :نههههههه.... پس اون دختر خانومه کو که خون میگرفت ...


آقا : ایشون منتقل شدن به یه مرکز دیگه .. بلاخره میخواید خون بدید یا نه ؟


شهاب : ها ... چیزه ... پشیمون شدم .. اینجا تمیز نیست میترسم HIV بگیرم ..




دلیل به وجود امدن یک بچه به اسم شهاب

شهاب : بابا چرا تو و مامان تصمیم گرفتید که خواهرمو به وجود بیارید ؟


بابا : خوب معلومه دیگه ما اون موقع یک سال بود ازدواج کرده بودیم و دوست داشتیم که یه بچه داشته باشیم که بتونیم تربیتش کنیم و اون بزرگ بشه و عصای دستمون بشه .


شهاب : خوب بعدش چه کار کردین ؟


بابا : اه .. یادش بخیر..چه روزایی بود..از اونجا شروع شد که منو مامانت یه روز تو خونه تنها بودیم بعد مامانت گیر داد که روی شلوار من یه چیزی ریخته بعد دستشو اورد و  ...


شهاب : بابا ...


بابا : خوب ٫ پس چی؟


شهاب : منظورم اینه که بگو بعد از خواهرم چرا تصمیم گرفتید که منو به وجود بیارید ؟


                                            

سلام ... خوب اول از همه از همه ی دوستانی که امدن و نظرات زیبا دادن تشکر میکنم ... دلیل غیبتم این بود که متاسفانه پدربزرگم فوت کرد..البته ۳ هفته پیش و خوب من دیگه حالو حوصله ی آپ کردن نداشتم (( دروغ گفتم تنبلیم شد مثل چی ))‌...و بعد از این داستان ها هم امتحانات میان ترم شروع شد .

تا حالا از پدرومادرتون پرسیدین که هدفشون چی بوده از به وجود اوردن شما ؟ خوب اونایی که نسل قدیمی بودن که هیچ هدفی نداشتن چون اون موقع رسم بوده که هر کسی بچه ی بیشتری داشته باشه کلاسش بالاتره و دیگه اهمیتی به خیلی چیزا مثل مدرسه و دانشگاه و تحصیلات داده نمیشد ( مثلا دوران پدر و مادر های ما ) ولی حالا خانواده ها انقدر پیشرفته شدن که دیگه برای کوچکترین هزینه هم برنامه ریزی میکنن ... خلاصه بگذریم ... تا حالا پرسیدین از پدر و مادرتون که چه هدفی داشتن که شما رو به وجود اوردن .. اصلا چی شد که تصمیم به همچین کاری کردن ...خوب من این کارو کردم( و پشیمونم )


بابا : خوب راستش ... إ إ إ إ‌ إ ... راستش ...


شهاب : بگو دیگه .. دوست دارم بدونم ... میخوام بدونم چه فکری کردین ؟ بدو بدو


بابا : خوب الان میگم بذار دارم جملاتمو اماده میکنم ...


شهاب : ایولا .. حتما دلیل باحالیه که داری روی گفتش فکر میکنی ( خوشحال میشویم )


بابا : خوب داستان از این قرار بود که اون موقع که ما بندرعباس بودیم یه روز منو مامانتو خواهرت رفتیم کنار دریا و داشتیم قدم میزدیم که خواهرت جلوتر از ما داشت می دوید بعد منو مامانت دیدیم خواهرت تنهاست یه دفعه تصمیم گرفتیم تو رو به وجود بیاریم ...........


شهاب : .............................................



امیدوارم که دلیل به وجود امدن شما اینطوری نباشه .....

خاله فریده

خاله : سلام شونگلی ، منگولی ، تنگولی ، خنگولی ، بومبولی

شهاب: سلام خاله جان ... من 20 سالمه خاله .. بچه نیستم

خاله : خوب حالا ...من همون خاله ای هستم که وقتی میرفتی دستشویی میمومدم می شوستمت

شهاب: اون مال 18 یا 17 سال قبل بود ... الان دیگه بزرگ شدم ..

خاله : هر چقدر هم بزرگ شده باشی بازم واسه من همون شهاب کوچولو هستی

شهاب :

 


من نمیدونم چرا توی این فامیل هر جا که میریم با من اینطوری برخورد میکنن ... همه میگن بچه که بودی ما یه کاری برات کردیم ... یا این که وقتی من بچه بودم یه کاری روی اونا کردم (دستشویی روشون کردم )...ما مردیم که یه جا بریم دختر خاله ها یا دختر عموها جلوی ما روسری سرشون کنن ... اصلا منو مرد حساب نمیکنن .. میگن تو که بچه بودی ما فلان کارو برات کردیم در نتیجه تو مثل بچمون هستی ... (البته تمام دختر خاله ها و دختر عموهای من سن بالا و ازدواج کردن به جز چند تا)...به هر حال این خاله فریده ی ما که البته دیشب تازه از راه رسید و منه بیچاره رو فرستادن که برم از فرودگاه بیارمش از همون اول صحبت اعصاب منو خورد میکرد... هی میگفت تو که بچه بودی فلان گند رو زدی و من برات درستش کردم ... و من توی دلم میگفتم که بسه دیگه ترو خدا و بیرون دلم به صورت ظاهری به حرفاش میخندیدم ...

 

خاله : یادته بچه که بودی با یه 4 لیتر بنزین و یه کبریت رفتی زیر ماشین عموت ؟

شهاب : نه ...((( )))

خاله : یادته برف پاکن ماشین داییتو کندی

شهاب : نه ... ((()))

خاله : یادته منو عموت ( شوهر خالم ) توی اتاق تنها بودیم تو یه دفعه امدی داخل ؟

شهاب : اره اره اره اره


توی ادامه مطلب یه پست دیگه گذاشتم .. اگه دوست داشتید برید بخونید .. اگه حال نکردید نرید

ادامه مطلب ...

تو کف

دایی : آآآآآآآ پسر...... این دختره رو ببین .. عجب چیزیه ... عجب تیکیه

شهاب : داییییییی ... شما 25 سال خارج بودید .. این چیزا برات عادی نشده ؟

دایی : شهاب جان ما ایرانی ها همیشه تو کف هستیم ... اینو یادت باشه .. حالا برو جلوی پاش یه بوق بزن

شهاب : بیخیال بابا .. ول کن ..

دایی : جان دایی برو .. حتما میاد سوار میشه ... برو .. برو .. برو .. برو

شهاب : چشم

 

بوق بوق بوق بوق بوق

 

از همه ی دوستانی که لطف کردن امدن و نظر دادن ممنون ... بعضی از دوستان هم لطف زیاد داشتن و ایمیل زدن ...که من جوابشونو دادم ... مرسی ... خوب این دایی ما تازه 1 ماه هست که از انگلستان امده ایران ... من همیشه فکر میکردم که ایرانی هایی که میرن خارج دیگه اینجور مسائل ( مثلا موها ی خانومه پیدا باشه یا این که مثلا ارایش غلیظی کرده باشه یا دامن تنگ بپوشه )واسش عادی باشه ... ولی متاسفانه متوجه شدم که سخت در اشتباه بودم ... یه روز ما با این داییمون پاشدیم رفتیم گلبهار ( 40 کیلومتری مشهد ) دیدیم که این دایی ما سخت توی کف هست ... وقتی اون حرف رو بهم زد (شهاب جان ما ایرانی ها همیشه تو کف هستیم) من رفتم تو فکر .. و هر جور که حساب میکردم میدیدم راست میگه ... ما هر چیزی رو که بدست می اریم بیشتر راغب میشیم که بازم بیشتر بدست بیاریم ... پول ، قدرت ، زن و غیره ...

 

دایی : در خدمت باشیم ... کجا تشریف میبرید

خانومه : -------

دایی : ناز نکن دیگه ... بیا بالا ... بریم یه جای خوب ( اونجا تو با کی کار داری)

خانومه : ------

دایی : خوشگله ... نازی ... ملوس بابا

خانومه : اه چه خوب شد امدی عزیزم این 2 تا اقا مزاحمم هستن


شوهر خانومه : برید گمشید آشغال های عوضی ... ( شوهر یارو از توی یه سانتافه پیاده شد )


اینجاست که شهاب گاز ماشین رو میگیره و در میرن ...

 

تحولات : ADSL گرفتم ... تشویق نفرمایید ... چاکریم ..و داداشی هم از کاری که کرده پشیمونه

مدیر گروه تنظیم خانواده

5سالگی 

پسره : هیچی از سکس نمیدونه ولی کنجکاو شده که بفهمه

دختره : حتی نمیدونه که توی دنیا 2 تا جنس هست

 7سالگی

پسره : متوجه میشه که دوستان بزرگترش راجب یه سری چیزها حرف میزنن ، راجب دختروپسر(توجه دوست بزرگتر)

دختره : هیچی نمیدونه

 10سالگی

پسره : اولین فیلم سکسی زندگیشو از دوستش میگیره ... با 1000 زحمت دور از چشم پدرو مادر نگاه میکنه

دختره : یه حس جدید پیدا کرده ...متوجه شده که نباید با پسرها دوست بشه

 15 سالگی

پسره:دیگه انقدر فیلم و عکس نگاه کرده که خسته شده و میخواد یه تجربه عملی داشته باشه

دختره : یه چیزای مبهمی میدونه ولی نمیخواد بیشتر بدونه

 19سالگی

پسره : پسره فکر میکنه که اخرین هدفش سکس هست و دیگه هیچ هدفی نداره و دست به هر کاری میزنه.وفکر میکنه که سکس هموناییه که توی فیلما میبینه و دوستان بزرگتر براش تعریف کردن

دختره : تقریبا همه چیزو میدونه ولی چون خجالت میکشه نمیخواد بگه که چیزی میدونه ... و این نیازشو حبس میکنه

26سالگی

دختره و پسره با هم ازدواج میکنن ....اما چون هیچ کدوم بلد نیستن که نیاز های جنسی طرف مقابل رو درک کنن طلاق میگیرن ...

 

شاید خیلی از شماها به این داستانی که الان گفتم بخندید و بگید باز این شهاب ( تنها ) طنز گفته و دیگه تمام .. ولی من هیچ طنزی نگفتم ... و تنها واقعیت رو نشون دادم ...اره این چیزیه که توی ایران اتفاق میافته ... و طبق امار طلاق ایران 45 درصد طلاق ها به خاطر اینه که دو طرف نیاز های هم دیگه رو نمیدونن ... باور نداری ؟ خوب اون دیگه مشکل خودته ... خوب حالا باید بگم که دانشمندان ایرانی به فکر راه حلی افتادن که این مسئله رو حل کنن ... واون راه حل تنظیم خانواده درس یک واحدی در دانشگاه هست ... اها یه راه حل دیگه هم داره .. اگه بری رشته تجربی در دبیرستان هم یه سری حرفا میگن ... اما اینا بسه ؟ ... در کشور های خارجی ( زیاد دور نریم .. همین هند خودمون ) از دبستان ، توجه کنید از دبستان پسرها رو جدا کرده و یک فیلم اموزشی بهشون نشون میدن .. همینطور دخترها رو ... و تمام چیزهارو توضیح میدن ... پسره و دختره دیگه حس کنجکاویشون ارضا میشه و دیگه کمتر دنبال این جور چیزا میرن ...نمیخوام پرحرفی کنم .. فقط میخوام جواب سوالم رو بدید :

 

1-زمان اموزش جنسی در دانشگاه هست یا دبستان ؟

2- آیا این که آموزش میدن درسته یا نه ؟

3-شما اگه رییس اموزش کشور بودید برای این مسئله چه کار میکردید ؟

4-فکر میکنید مسائل جنسی مهم هستن یا نه ؟