خاله :
سلام شونگلی ، منگولی ، تنگولی ، خنگولی ، بومبولی
شهاب: سلام
خاله جان ... من 20 سالمه خاله .. بچه نیستم
خاله :
خوب حالا ...من همون خاله ای هستم که وقتی میرفتی دستشویی میمومدم می شوستمت
شهاب: اون
مال 18 یا 17 سال قبل بود ... الان دیگه بزرگ شدم ..
خاله : هر
چقدر هم بزرگ شده باشی بازم واسه من همون شهاب کوچولو هستی
شهاب :
من نمیدونم چرا توی این فامیل هر جا که میریم با من اینطوری برخورد میکنن ... همه میگن بچه که بودی ما یه کاری برات کردیم ... یا این که وقتی من بچه بودم یه کاری روی اونا کردم (دستشویی روشون کردم )...ما مردیم که یه جا بریم دختر خاله ها یا دختر عموها جلوی ما روسری سرشون کنن ... اصلا منو مرد حساب نمیکنن .. میگن تو که بچه بودی ما فلان کارو برات کردیم در نتیجه تو مثل بچمون هستی ... (البته تمام دختر خاله ها و دختر عموهای من سن بالا و ازدواج کردن به جز چند تا)...به هر حال این خاله فریده ی ما که البته دیشب تازه از راه رسید و منه بیچاره رو فرستادن که برم از فرودگاه بیارمش از همون اول صحبت اعصاب منو خورد میکرد... هی میگفت تو که بچه بودی فلان گند رو زدی و من برات درستش کردم ... و من توی دلم میگفتم که بسه دیگه ترو خدا و بیرون دلم به صورت ظاهری به حرفاش میخندیدم ...
خاله : یادته
بچه که بودی با یه 4 لیتر بنزین و یه کبریت رفتی زیر ماشین عموت ؟
شهاب : نه
...(((
)))
خاله :
یادته برف پاکن ماشین داییتو کندی
شهاب : نه
... (((
)))
خاله :
یادته منو عموت ( شوهر خالم ) توی اتاق تنها بودیم تو یه دفعه امدی داخل ؟
شهاب :
اره اره اره اره
نسیمه : دیروز با یکی از دوستام رفتیم پیش رییس بخش تا در باره ی وضعیت داغون اتاقمون حرف بزنیم ...هر چی با رییس صحبت کردم قبول نمیکرد که مشکلی توی بخش ما باشه ... شهاب ؟ گوش میدی
شهاب : اره خواهر عزیزم
نسیمه : اره خلاصه حیف که نمیتونستم از روی این صندلی چرخ دار بلند بشم وگرنه رییس رو له و په میکردم .. شهاب اصلا اینجا نیستی ها ؟ چته ؟
شهاب : هیچی دارم به حرف های تو گوش میدم ...
نسیمه : باز از اون شافتولک ها خوردی ؟ گفتم که خوشم نمیاد این کارو میکنی .. نگفتم ؟
شهاب:نه نخوردم ...
نسیمه : چرا خوردی ... بوش داره تا اینجا میاد ...
ما ادما همیشه وقتی که سالم هستیم هیچ وقت قدر این سلامتی خودمونو نمیدونیم ...
درسته ؟ ... بعد که یه اتفاقی برامون می افته تازه میفهمیم که ای بابا سالم بودن چقدر خوبه ... هر وقت که میرم اسایشگاه معلولین همیشه خودمو واسه دیدن بدترین صحنه ها اماده میکنم .. چون نمیتونم این صحنه ها رو ببینم .. چون وقتی میبینم افسردگی میگیرم ...ولی از طرفی هم میدونم که اونا هم ادم هستن .. درسته که روی صندلی چرخدار هستند ولی خوب ادمن ... نیستن ؟ گاهی وقتا خیلی با خودم کلنجار میرم که به هیج کس نگاه نکنم و فقط زمین رو نگاه کنم ولی نمیشه ... نسیمه همیشه مچمو میگیره ... همیشه میدونه مشکل من چیه .. همیشه با من سر این قضیه دعوا میکنه ... سخته .. خیلی سخته... ادم واقعا به قدرت خدا پی میبره ..
شهاب: من دیگه باید برم ...
نسیمه : باشه ... مواظب خودت باش ... هفته ی دیگه میای ؟
شهاب:ببینم چی میشه ... ممکنه با دایی رفتم شمال ...
نکته : نسیمه دختر خالمه ... من و نسیمه هم سن هستیم ... بچه که بودیم با هم بازی میکردیم .. نسیمه از 10 سالگی دیگه نتونست راه بره ... و فلج شد ... نسیمه از 10 سالگی رفت توی اسایشگاه و همراه 2 تا از برادراش (معلول بودن )که اون ها هم توی همون اسایشگاه بودن زندگی کرد ... اسم یکی از برادراش شهاب ( هم اسم من بوده ) و یکی دیگه علی بود ... نسیمه هر 2 تا دادششو در سن 18 سالگی ازدست میده ... از اون موقع به بعد من هر هفته میرم
پیشش ...
بعدا نوشت : راستش خالم و شوهرش با هم دختر خاله و پسر خاله هستن .. در واقع میشه گفت که ازدواج فامیلی باعث شده که همچین اتفاقی بیوفته ... حاصل این ازدواج ۳ بچه ی فلج ... ۳ تا بچه سالم و ۱ بچه ی مرده ... ( البته با ۲ تا بچه ی فلج میشه ۳ تا بچه ی مرده ) از ژنتیکه .. گرفتید یا نه ؟
سلام.....................مطلب اولی رو که خوندم...........از خنده مردم......یه چیزی میخوام بهت بگم در باره این که میگی تورو مرد حساب نمیکنند......بابای منم مثل تو خیلی شوخه به طوری که از بچه ی10 ساله بگیر تا ننه ی بچه ها جلوی بابام راحتن_خیلی راحت) تو هم یکم از این شوخ بازی هات دست بردار و یکم جدی باش تا اونا بفهمن تو بزرگ شدی.............از ما گفتن بود چون وقتی زن گرفتی واست مشکل پیش میاد...............................پست دیگه ای هم که نوشته بودی خوندم.................اشکم در اومد...............این دختر خالت توی فیاض بخش نیست؟؟؟؟؟؟؟؟اول فکر کردم خواهرته داشتم سکته میکردم[ناراحت][ناراحت][گل][بدرود]
سلام
مرسی خبرم کردی
مگه بده که باهات راحتن؟؟؟؟
به نظر من که خیلی هم خوبه
نسیمه واقعاً دختر خالته؟ اگه هست چرا نمیبرینش پیش خودتون؟ مامان و باباش چی؟؟؟؟
سلام مرسی که خبرم کردی .
مطلب اول رو که خوندم خنده م گرفت... طفلی .. چی می کشی ...
البته تو فامیل ما هم کسی روسری سرش نمی کنه اما برای همه اینطورن. نه برای یه شخص خاص !
انقدر اختلاف سن با فامیلا این عوارض رو داره دیگه ! ما چون همه هم سن و سالیم وقتی یکی خرابکاری می کرده بقیه هم توش شریک بودن ! کسی نبوده که ماست مالی کنه !
و مطلب دوم ... چرا ننوشتی که چرا ایشون فلج شدن و اینکه چطوری برادر هاشون رو همزمان از دست دادن ؟!
ناراحت شدم اما متاسفانه ناراحتی من درمون درد شما نیست..
بهم سر بزن
یاعلی
سلام
وای وای خیلی باحال بود کلی خندیدم[نیشخند]
آفرین آخرین خرابکاریت خیلی باحال بود دمت گرم کلی حال کردم
اشکال نداره من قول میدم مرد حسابت کنم
چطوری آقا شهاب[نیشخند]
ببخشید ولی خیلی سخته باید عادت کنم
ممنون که خبر کردی
فعلا بای تا های
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***_____________________***
_***_____________________***
__***___________________***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***
________***_______***
__________***___***
____________*****
_____________***
______________*
...تا همیشه .بیا پیشم..........
سلام.چه خوب که اومدی![نیشخند]
خوبییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
سلام
آخی مثل اینکه بچه بودید هیچ کاری نبوده که نکنید تازه اینا چیزهایی که یادشونه خدا میدونه چندتاشو یادشون رفته!وبلاگ جالبی دارید در مورد نسیمه هم خیلی خوبه ادامه بدید بازم بهم سر بزنید خوشحال می شم[گل]
سلام آقا شهاب ممنون که خبرم کردی راستی در کودی چه بچه شیطونی بودی خدا میدونه که چکارا دیگه نکردی الان چی الان هم شیطون هستی مثل بچگیهات یا نه الان دیگه فکر نکنم چون الان واسه خودت مردی شدی ممنون که به وبلاگ من سر زدیخوشحال شدم
آرزوی موفقیت و دلی گشاده... برای شما دارم..ممنون سر زدید
سلام خیلی ناراحت شدم براش دعا میکنم زودتر خوب بشه خدا اگه بخواد میتونه آدما راخوب کنه امیدورام سرنوشت این مثل دوتا برادراش نشه ژس چرا نمی آوریش خونه که براش بهتره دیگه افسرده نمیشه اینجوری تنهایی بیشتر افسرده میشه ممنون که بهم وبلاگم سر زدی
ممنون ما هم خوبیم[نیشخند]
سلام
دمت گرم خیلی باحال بود خوشم اومد.
ههههه. خب قبول کن هنوز بچه ای دیگه[نیشخند]
آخی. چقدرم خوشگله. خدا همه ی مریضا رو شفا بده...
سلام. [خنده] ادامهء مطلبت را نخواندیم> حسش نبود> اما تا همینجاش بامزه بود!
جالب مینویسی!!آدم خوشش می آید![گل]
سلام
به به اقا شهاب
یا الله (پاشدم ها[نیشخند])
خوب دیگه اختلاف سنی زیاد همین مشکلا رو هم داره
یا هم خانوادتن راحتین که جلوی شما روسری سر نمیکنن
از قرار معلوم اونطرف(یعنی ادامه مطلب)غمگین هست
پس نظرم رو میدم و بعد میرم اونطرف رو بخونم
فحلا کوشمولو[نیشخند]
سلام
آره والا ماها کی میخوایم بزرگ شیم نمیدونم..
اصلا معلوم نیست کی بزرگیم کی کوچیک...
ولی خب همون بهتر که کوچیک باشیم و دغدغه های بزرگترها گریبانگیرمون نشه...
موفق باشی
التماس دعا
چقدر کار خوبی میکنی که میری پیشش...
خدا خیرت بده ننه
ببین
بعد میگن تو بچه ای
از همه بزرگتری
ای ول آقا شهاب
داداشی دختر خاله ات چرا 10 سالگی فلج شد؟
راستش خالم و شوهرش با هم دختر خاله و پسر خاله هستن ..
در واقع میشه گفت که ازدواج فامیلی باعث شده که همچین
اتفاقی بیوفته ... حاصل این ازدواج ۳ بچه ی فلج ... ۳ تا بچه سالم
و ۱ بچه ی مرده ... ( البته با ۲ تا بچه ی فلج میشه ۳ تا بچه ی
مرده ) از ژنتیکه .. گرفتی یا نه ؟
سلام آپ جالبب بود .
همه ی بزرگتر ها عادت دارند که مثل خاله فریده تو باشند
التماس دعا
آها گرفتیم
خدا مواظب همشون باشه
میدونی وقتی پستتو خوندم بعدش با همه ی دل تنگی ها و مشکلاتم گفتم خدایا شکرت
واقعا میگم خدا رو شکر... چه دل هایی هستن که حسرت قدم زدن تو خیابون ها تو دلشون هست و آدم هایی مثل من چه قدر نشناس ...
سلام
آپ جالبی بود
تو فامیلای ما هیچ کس کس دیگه ای رو بچه حساب نمیکنه مگر اینکه بچه باشه.[رضایت]
دختر خالتون و خیلی ناراحت شدم
خوب دیگه فعلا بای!
راستش اینقد از خوندن ادامه ی مطلب متاسف شدم که پست اصلیتو کلن فراموش کردم
نمیدونم چی بگم دیگه؟...
مثله همیشه قشنگ بود .
برای نسیمه خانومم آرزو سلامتی دوباره رو دارم انشالله روزی بیاد که درمانی برای مشکلات ژنتیکی پیدا بشه.
خالت دختر نداره؟javascript:void(0);[چشمک]
این داداشیت که آدرس نمیده آدرس اون سایتتون رو بده برم ببینم خوب
آقا شهاب یواشکی آدرسه سایت عاشقانه آقا محمد رو هم بده بهش نمیگم تو دادی [نیشخند]
آخه دیگه دستو دلم به آپ کردن نمیره { ناراحت }
راستی این آیکوناتم که هنوز خرابه مارو گذاشتی سره کارا [نیشخند]
سلام مرسی اومدی پیشم شهاب جان
مطلبت عالی بود واقعا این مشکلات هست منم چند وقت پیش با یه خانومی که بچش به خاطر ازدواج فامیلی بیمار شده بود صحبت می کردم جالب این بود می دونستن اگه بچه دار بشن این اتفاق برا این بیچاره میوفته
به نسیمه سلام برسون
یادم رفت بگم منم دانشگاه دولتی درس می خونم نه ازاد
فعلا
شلاااااااااااااااام
خوفی؟
مطلبت خیلی باحال بود
راستی ممنون که اومدی.......
بااااااااااااااای جوجولییییییییی
راستی من هانیه هستما.
یادم رفت اسممو بنویسم
آره بندرعباسم ... اما نیرو دریایی نیستیم
خیابون دانشگاهیم
شما هم بندری هستی؟
حالا نگفتم که پسر داره که غیرتی شدی
ترسیدی زلزله؟
اااااااااهههههههه کلییییی کامنت گذاشتم پاک شد [عصبانی][عصبانی][عصبانی]
ما اون موقع بندر نبودیم
نه دیگه الان پیشرفت کردیم
تازه سینما هم داریمjavascript:void(0);
خوب آدرسه وبلاگ مشترک خودتون رو بدیت همون داداشی ها[خونسرد]
اما دوباره می گم
پست اولییییییتون خیلی خیلی خشنگگگگ بود عین من
تو ادامه ی مطلب
شما باید سعی کنید و بتونید اون ها و معلولیتشون رو درک کنین
خدا که مرض نداشته اونا رو اون جوری خلق کنه
حکمتاش زیادهههههه
برای ما مهمترینش شاکر بودنه
و برای خود اونا امتحان بزرگشونه
امتحانه سختیه نه؟
سلاااااااااااااام خوفی؟خیلی شیطونو بی ادب بودیا
نه شوخی کردم دلگیر نشیا خوب بود یکم خندیدم[نیشخند]
ممنون که سر زدی[رضایت]
آهههههههههههههه
شما مگه تو وبلاگتون چی می نویسید که همش فیلتر میشید ؟
بابا اشکم در اومد امروزو گریه نکرده بودم که تو گریوندی منو
تحملش خیلی سخته اما خوب چه میشه کرد به امیر روزهای خوش واسه همه
[گل]
سلام شهاب خوبی؟
کاش نمی اومدم تو ادامه ی مطلب هرچی خندیده بودم هدر رفت و...دلم گرفت!!
امیدوارم قدر نعمت بزرگ سلامتی و بدونیم هممون...
ممنون که بازم مثل همیشه خبر دادی
who is khaleh farideh?!
نظر دونیتون تغییر کرده
خیلی هم کند شده
واسه همین مجبورم همه ی حرفهام رو تو یه نظر بگم
اولا مگه می شه که من بیام و ادامه ی مطلب نرم؟؟؟؟
بعدم دمت خالت گرم(خنده)
چه باحال
می دونی آدم دوست داره وقتی اونطوری باهات حرف می زنن باشه و قیافه ی تو رو ببینه(شوخی)
بعد در مورد نسیمه
واقعا نمی دونم چی بگم
چه خوب که می ری و بهش سر می زنی
من یه بار به آسایشگاه رفتم
در خودم این رو نمی بینم که بتونم دوباره برم
وحشتناک دپرس می شم
نمی تونم تحمل کنم
اگه الان پامو بذارم اونجا
از لحظه ی ورود گریه می کنم تا لحظه ی خروج
واسه همین نرم بهتره
می دونم آدم هستن
واسه همین نمی تونم برم
باورت می شه؟نمی تونم تحمل کنم
شکلک ها درست شدن ....
سلام ممنون که سر زدین
سلام دوس جونی!!!!!!!!!!!

بدو بیا آپوندم!!!!!!!!!!!
منتظرتمـــــــــــــــــــا
./|\
.(,"c
<|>
_\/_
وبلاگت خیلی جالبه این متنتم خیلی باحال بود شهاب جون!!!!!!!!!!!
از کجا اینهمه مطلب پیدا می کنی برای گفتن ؟!
خیلی زیاد بودا ولی همشو خوندم 
ممنون که بهم اعتماد کردی برم لینکت کنم
ممنون از شکلکات بازم مدیون منیا
سلام



با اسم:با تو ولی تنها


































ممنون که خبرم کردی
بابا تو چقدر ماجرا داری
بازم بیا عزیزم
راستی منو لینک کن لطفا
سلام
ممنون که خبرم کردی
خیلی جالب بود